دانلود رمان فاجعه متحرک… حتی با وجود عرق روی پیشونیش و نفس های منقطعش، به نظر مریض نمی رسید. پوستش مثل سابق اون طراوت و سرخی هلو مانند رو نداشت، و چشم هاش نمی درخشیدن، ولی هنوز زیبا بود. زیباترین زنی که من همیشه می دیدم. دستش سنگین و بی حال روی تخت افتاد، و انگشت هاش در هم پیچیدند. چشم هام روی ناخن های زرد شکننده اش کشیده شد و بالا تر تا بازوی لاغرش، تا شونه ی استخونیش، و سرانجام به چشم هاش رسید. داشت به من نگاه می کرد…
در رو براش باز نگه داشتم و گفتم : ” -نمیذاشتم هیچ اتفاقی برات بیوفته، کبوتر ” واقعا عصبانی از کنارم رد شد و رفت داخل رستوران، و به رفتارهای جنتلمنانه ی من محل نذاشت.
لعنتی، واقعا شرم آور بود. اولین دختری بود که دلم خواست در رو براش باز کنم. چقدر منتظر این لحظه بودم ولی اون اصلا توجه نکرد.
بعد از اینکه دنبالش رفتم تو، مستقیم رفتم سراغ میزی در گوشه رستوران که همیشه اونجا می نشستم.
اعضای تیم فوتبال پشت چندین میز کنار هم چیده شده در وسط سالن، نشسته بودن. اونا که دیده بودن همراه یه دختر اومدم شروع به داد و فریاد و متلک پرونی کردن و منم دندون هام رو روی هم فشار دادم.
نمی خواستم ابی صداشون رو بشنوه. برای اولین بار بابت واکنشم، خجالت زده شدم، ولی زیاد طول نکشید.
دیدن ابی که اخمو و عصبانی پشت میز مینشست، دوباره سرحالم کرد.
دوتا نوشیدنی سفارش دادم. دیدن نفرت و بیزاری توی صورت ابی، وادارم کرد که گاردم رو پایین بیارم.
پیشخدمته خیلی واضح باهام حرف میزد، و ابی ناراحت بود. ظاهرا می تونستم بدون اینکه تلاشی بکنم، دلخورش کنم.
کج خلق پرسید: “۔اغلب میای اینجا؟ ” و یه نظر به دخترک پیشخدمت انداخت. جهنم ، آره اون حسود بود.
صبرکن! شاید طرزی که زن ها با من رفتار می کردن دلسرد کننده بود. حتی اینم باعث تعجبم نشد. این دختره باعث شد سرگیجه بگیرم.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید