رمان تا آخرین نفس نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۴۴
خلاصه رمان : پانیذ که با پسری به نام رادمهر دو ساله نامزد هستند و برای آیندشون کلی برنامه ریزی کردند، اما با یک مسافرت تمام برنامه ریزی هاشون برای آینده خراب می شود و اتفاقای خیلی عجیب می افتد که…!
قسمتی از داستان رمان تا آخرین نفس
دیگه رسیده بودیم ماشینو پارک کردیم و رادمهر یه لوکیشین فرستاد رو گوشیم تا یوقت جای ماشینو گم نکنیم.
وسایلو برداشتیم و زدیم به دل جنگل دستشو محکم تر گرفتم و گفتم: رادمهر – جان! – اگه یروز یکیمون زودتر مرد، اون چیکار کنه؟
عصبی برگشت سمتم و گفت: پانیذ این چرت و پرتا چیه؟ سرجام وایستادم و تخص گفتم: جواب منو بده!
وسایلو گذاشت روی زمین و گفت: وقتی یکیمون نتونه نفس بکشه، نفس اون یکیمونم قطع میشه! ما بدونه همدیگه وجود نداریم خب؟ دیگه این فکرارو نکنی قربونت برم تاآخرین نفس باهمیم، تاآخرین نفس دوست دارم…
تصمیم گرفتیم همونجا بمونیم زیر انداز پهن کردیم و نشستیم رادمهر کفشاشو درآورد و دراز کشید.
– میگم رادی. خندید و جانمی گفت -نظرت چیه تتو ست بزنیم؟ ما که همه چیمون سته تتو مونده!
– فکر خوبیه هاا چی بزنیم حالا؟ لبخندی زدم و گفتم: مثلا به انگلیسی رو دستمون بنویسیم تاآخرین نفس… !
لبخندی اومد رو لبش و گفت: آرههه خیلییی خوب میشه، پانیذ ترشی نخوری یچی میشیاا – زهرمار….
توی تلکابین نشسته بودیم و دیونه بازی در می اوردیم. – رادمهر تو بزن تا من برقصم. – پانیذ تکون میخوره میفتیم پایینا، بابا ما هنوز جوونیم. خنده ای کردم و گفتم: خفه شو رادمهر.
اونم خندید و با اسپیکر یه اهنگ شمالی شاد گذاشت و منم از خدا خواسته شروع کردم رقصیدن.
رادمهر با صدای زنونه کل می کشید و می گفت: هوهو، عروس چقد قشنگه. – وای خدا بگم چیکارت نکنه.
انقدر خندیده بودیم اون بالا که هرکی میدیدمون فکر می کرد یچیزی مصرف کردیم…