دانلود رمان بلای دوست داشتنی… اَبی دختر خیلی خوبیه. فحش نمیده و محافظه کارانه لباس میپوشه. اون فکر میکنه اینجوری میتونه از گذشته ی تاریکش فرار کنه. گذشته ی که به خاطرش همراه بهترین دوستش امریکا ,به ایسترن امده تا یه شروع تازه داشته باشه . ابی فقط یه هدفداره: دوری کردن از دردسر. تراویس مددوکس, خود دردسره… پسر بد دانشگاه. یه پسر جذاب, باهوش, یه بوکسور خیلی خوب. تراویس اعتقادی به دوست دختر نداره و…
برای شام بیرون رفتن و بعد کلوب رفتن چطور میخواد مشکل رو حل کنه، هان؟ اینجوری همه چیز بدترم میشه ” سوار موتور شد.
” فکر کن کبوتر… من گیج، با یه اتاق پر از زن؟ خیلی طول نمیکشه همه متوجه بشن من و تو باهم نیستیم ”
” اون وقت من نباید چیکار کنم؟ برای اثبات این مسئله منم باید با یه مرد گیج از بار بزنم بیرون؟
اخمی کرد و گفت: ” من همچین حرفی نزدم، احتیاجی به جو گیر شدن نیست ”
چشمانم را گرد کردم، پشتش سوار شده و دستانم را دور کمرش حلقه کردم.
” یه دختر غریبه قرار ما رو از بار تا خونه تعقیب کنه؟ اینجوری میخوای جبران کنی ؟ ”
” حسودیت که نشد. کبوتر , شد؟”
” حسودی به چی؟ به اون کله پوک آلوده ی، که قرار صبح بیرونش کنی؟
با خنده موتور را روشن کرد و با سرعتی دوبرار سرعت مجاز به طرف اپارتمانش پرواز کرد. چشمانم را به روی درختان و ماشینهایی که با سرعت از کنارشان می گذشتیم , بستم،
بلافاصله بعد از پیاده شدن, مشتی به شانه اش زدم و گفت: “فراموش کردی منم باهاتم میخوای به کشتنم بدی؟ ”
” والا، سخته فراموش کردنت, اونم وقتی همچین با پاهات فشارم می دادی که اونی که داشت میمرد. من بود. ”
و با لبخند پلیدی ادامه داد: ” راستش راهی بهتر از این برا مردن هم سراغ ندارم.”
” تو حتما یه چیزیت هست.” تازه وارد خانه شده بودیم که آمریکا از اتاق شلب بیرون آمد و گفت: ” ما امشب میخوایم بریم بیرون شما هم میاین؟ “
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید