دانلود رمان همین گوشه از آسمان... نور از شیار پرده افتاده بود پشت پلکهایم. خوابم کال مانده بود. درست مثل چند شب قبل. روی پهلو چرخیدم و چشم بازکردم. صورت مادری با فاصلهی کمی از من روی بالش آرام گرفته بود. چشم هایش بسته بود و لب هایش میلرزید. نفسش بوی ماندگی میداد. بوی دهانی بدون دندان. به کندی روی تشک نشستم. موهایم را روی شانه جمع کردم و چشم دوختم به حرکت کرخت عقربه های ساعت که انگار یک جهان روی شانه شان سنگینی میکرد…
دانلود رمان زلاتا pdf
دانلود رمان دلقک pdf
دانلود رمان شیطان جذاب pdf
دانلود رمان کافه آگات pdf
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ pdf
دانلود رمان پادشاه ماه pdf
دانلود رمان رگ خواب pdf