«حقیقت این بود که من مرده بودم... اما کنار آدمهای اطرافم مثل یه دختر عادی زندگی میکردم...» یاقوت، دختری جوان با گذشتهای تلخ، درگیر پیامدهای یک اشتباه در دوران نوجوانیاش شده است. او بهدلیل انتشار عکسها و فیلمهای شخصیاش، تحت کنترل و سوءاستفاده بهرنگ، پسری عوضی، قرار میگیرد. فشارهای خانواده مذهبی و تهدیدات بهرنگ، زندگی یاقوت را به جهنمی تبدیل میکند.
در میان این آشوب، یاقوت برای پروژه دانشگاهی خود با بهزاد، مردی مرموز و خشن که بهعنوان یک "مَستر" شناخته میشود، همگروه میشود. آشنایی با بهزاد، پیچ و خمهای جدیدی به زندگی او اضافه میکند و داستان وارد مسیری تاریک و پرتعلیق میشود. این فقط شروعی برای داستانی پرهیجان و تأثیرگذار است.
پگاه، دختری که هرگز از خانوادهاش محبتی ندیده، ناخواسته درگیر علاقه و اشتیاق امیرحافظ، پسرعمویش میشود. امیرحافظ، علیرغم اشتباهی که در نوجوانی مرتکب شده و به پگاه تعرض کرده، همچنان به عشقش پایبند است. او با وجود مخالفتهای خانوادهها و حتی خود پگاه، مصرانه برای ازدواج با او تلاش میکند. این داستان تلخ و تأملبرانگیز، مبارزهای بین عشق، گناه، و کشمکشهای خانوادگی را روایت میکند.