رمان بر دلم حکمی راند داستان دختری است که بهترین دوست پدرش، مردی به نام...، را به عنوان یک مدل مردانه جذاب میبیند و در دلش برای او احساساتی خاص و عمیق شکل میگیرد. این مرد که ۱۴ سال از او بزرگتر است، همیشه در برابر خواستههای او مقاومت کرده و از تمام جاذبههای دخترانهاش به دور بوده است. او نه تنها به او همه چیز داده است، بلکه همیشه در مقابل دلبریهای او مقاومت کرده و از وفاداری به پدرش محافظت کرده است.
اما دختر قصه، که نمیتواند این احساسات را نادیده بگیرد، یک شب تصمیم میگیرد تا به روش خود برای همیشه او را به دست آورد. در این مسیر، اتفاقات پیچیده و هیجانیای رخ میدهد که مسیر رابطهشان را به شکلی غیرقابل پیشبینی تغییر میدهد.
داستان بی نفس در گرداب در مورد دختری است که در کودکی عاشق باران بوده و خاطرات زیبایی از زمانهای گذشتهاش دارد. در دوران بچگی، آقاجون او را به تماشای باران مینشاند و حتی گاهی اجازه میداد به زیر باران برود. در حالی که او با اشتیاق زیاد و دمپاییهای صورتیاش به حیاط میدوید و به تماشای باران میپرداخت. در این لحظات زیبا، آوای مخصوص آقاجون را که همیشه هنگام بارش باران میخواند، حفظ کرده بود.
این رمان در حال روایت تجربههای گذشته شخصیت اصلی است که هر یک از آنها دنیای خود را میسازد. این داستان درباره عاشقی است که در دوران زندگیاش با مشکلات و فراز و فرودهایی روبهرو میشود. همانطور که باران همیشه برای او یادآور لحظات خوش بوده، این رمان نیز به شدت به احساسات و روابط انسانی پرداخته و با خاطراتی که شخصیتها از گذشته دارند، خواننده را به دنیای عاطفی و احساسی میبرد.
رمان پسر بلوچ داستانی عاشقانه و غمگین است که میان یک دختر تُرک به نام إلای و پسر بلوچ به نام هیرمان شکل میگیرد. هیرمان پسری خونسرد و جدی است که دل هر دختری را میبرد، اما إلای دختری است مظلوم اما سرزباندار که برخلاف مخالفتهای خانوادهها، حاضر به پذیرفتن هیرمان به عنوان شریک زندگیاش میشود. إلای با هیرمان به بلوچستان سفر میکند و در آنجا متوجه میشود که زندگی و مشکلات هیرمان پیچیدهتر از آن چیزی است که تصور میکرد.
رمان پسربلوچ یک داستان عاشقانه با زیرلایههای اجتماعی و مافیایی است که نشاندهنده چالشها و موانع است که افراد در مسیر عشق و تعلق به یکدیگر با آنها مواجه میشوند. این رمان همچنین به دنیای پیچیده روابط مافیا و فشارهای اجتماعی که بر افراد تحمیل میشود، پرداخته است.
خلیج الماس [جلد ²] داستان ریچل جونز، زنی است که پس از فوت شوهرش از هر نوع ارتباط انسانی دوری میکند و به گوشهای از زندگی خود پناه میبرد. او به دنبال دردسر یا مردها نمیگردد، اما در یک شب تابستانی و در پی پیادهروی کنار ساحل، با کال سابین آشنا میشود. کال زخمی و آشفته است و در حال دست و پنجه نرم کردن با زخمهای روحی و جسمی خود است. ریچل که از اوضاع وخیم او آگاه میشود، تصمیم میگیرد به او کمک کند، اما چیزی از هویت واقعی او نمیداند.
عشق بین ریچل و کال به تدریج شکل میگیرد و ریچل با تمام وجود به او کمک میکند تا زخمهایش را درمان کند. در همین حال، زندگی ریچل وارد دنیای پرخطر کال میشود و او باید با خطراتی که در اطراف کال وجود دارد روبهرو شود. وقتی سرنوشت دوباره آنها را به هم نزدیک میکند، سوالی بزرگ پیش میآید: آیا اینبار میتوانند از هم جدا بمانند؟