دانلود رمان معجزه ای به نام تو نسخه pdf
#معجزه_ای_به_نام_تو
✍️نویسنده: #سارا_انضباطی
✨ژانر: #عاشقانه_هیجانی_انتقامی
📑خلاصه:
این رمان زندگی سه زوج رو روایت میکنه که هر کدوم در زندگی دیگری تاثیر دارند.
جانا و حسام: حسام سالهاست که در پی انتقام برای مرگ خواهرشه و جانا دختری که مثل یک ناجی میخواد برای رسیدن به این انتقام به حسام کمک کنه بیخبر از اینکه خودشم قراره در آتش این انتقام بسوزه!
نبات و امیرعلی:
نبات به بیماری سختی دچار شده و هر آن ممکنه از دنیا بره اون در پی اینه که قبل از مرگ تمام آرزوهاش رو برآورده کنه و برای رسیدن به این آرزوها وارد زندگی امیرعلی میشه! امیرعلیای که یه پسر پولدار و خوشگذرونه اما با اومدن نبات دنیا رو به شکل دیگهای میبینه.
نارین و حسین: دو جوان روستایی که در یک نگاه عاشق هم شدند اما این عشق ممنوعهای بیش نیست و آتش این عشق قراره همه رو تا سالیانِ سال بسوزونه!
و در آخر برای هر یک معجزهای رخ خواهد داد… معجزهای به نام تو!
دانلود رمان طهران_55 نسخه pdf
#طهران_۵۵
✍️نویسنده: #مینا_شوکتی
✨ژانر: #عاشقانه_معمایی_اجتماعی
📑خلاصه:
در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز هم روش های سنتی توی همه چیز دارن و پدربزرگش،خلیل، رازی پیش جهانگیر احمری داره که نوا رو کنجکاو کرده…
••••●ʝ✮ιи💎
دانلود رمان آخرین کیفر از مژگان رضایی راد نسخه PDF
📚#آخرین_کیفر
✍️نویسنده : #مژگان_رضایی_راد
✨ژانر : #عاشقانه_اجتماعی
📑خلاصه :
عشقی که عقل را از تصمیمها خط میزند و عاشقی که زندگیاش دست خوش اشتباهات بزرگ و کوچک میشود و لجوجانه چشم میبندد بر اشتباهاتش . آنقدر در خواسته هایش غرق می شود که اشتباه از پس اشتباه زاده می شود . زمانی چشم می گشاید که نه راه پیش دارد و نه پس و تقاص پس میدهد ، آخرین کیفر …
دانلود رمان بی نفس در گرداب جلد اول از زهرا سادات رضوی نسخه پی دی اف
📚#بینفس_در_گرداب (جلد اول)
✍️نویسنده: #زهرا_سادات_رضوی
✨ژانر: #عاشقانه
📑خلاصه
بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران میبارید آقاجون صدایم میزد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگمان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه میداد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپاییهای صورتیام را پوشیده و نپوشیده به سرعت به حیاط میرفتم؛ دست از یکدیگر باز میکردم و سر به سوی آسمان میگرفتم.
دور خود میچرخیدم و آواز میخواندم…
همان آوازی که وقتی باران میبارید آقاجون میخواند و من ناخواسته حفظ کرده بودم.
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه…