رمان روزگار جوانی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۸۶۱
خلاصه رمان : _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم از هفته ی پیش یبوست گرفتم، نو پی پی جون پوپو. پونه عصبانی نگاهم کرد. اما الان مهم موافقت عاطفه بود، تنها دختر آرام کلاس، خب او همیشه پایه ی دیوانه بازی های ما بود. تا سرش رو تکان داد یک بوس براش فرستادم. _میخووااامممت. پونه: چندش.
رمان زخمی سنت نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۰۶۰
خلاصه رمان : پشت در اتاق نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت. به حدی سرگیجه داشت که گمان میکرد کره زمین از جو خارج شده و دیگر چیزی به نام جاذبه وجود ندارد. پلکهای خشک و خستهاش را روی هم فشرد و سرش را به در چوبی اتاقش تکیه داد. تن همیشه سردش، از همیشه سردتر بود و معده گرسنهاش شدیدا میسوخت. اما ذرهای برایش اهمیت نداشت. آنقدر در این مدت درد روحی کشیده بود که دیگر دردجسم،برایش شوخی بیش نبود.آب تلخ دهانش را بلعید و گوش سپردبه گفتگوی مردانی که..
دانلود رمان غمزه… امیرکاوه کاویان ۳۳ ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با یک کارگر جرو بحث میکنه واتفاقی باعث مرگ اون فرد میشه! طرف دیگه ی قصه دختریه که ۲۵ سال بیشتر نداره و میشه ولی دَم! حالا امیرکاوه باید رضایت رخنه نامدار رو بدست بیاره وگرنه طی شش ماه بالای چوبه ی دار میره!…
دانلود رمان چیزی زیبا… آمریکا میسون , یک دانشجوی گستاخ مقطع کارشناسی در دانشگاه ایالت شرقی , گرفتار عشق یه مددوکش شدهاست – شپلی مددوکس. برخلاف پسر عمویش, شپلی بیشتر یک عاشق است تا یک مبارز, ولی یک سفر جاده ای به منزل والدینش در ویچیتای کانزاس, میتواند به معنای رفتن به مرحلهٔ بعدی باشد یا پایان همه چیز.
دانلود رمان ازدواجی زیبا… تا به حال خواسته اید که بیشتر در زندگی شخصیت مورد علاقه تان فرو بروید؟ در این کتاب به گذشته می رویم و بیشتر با زندگی تراویس مددوکس، قهرمان سرکش داستان آشنا می شوید… در این کتاب شخصیت های آشنای کتاب های قبل را بیشتر می شناسیم. همانطور که می دانید اَبی در کتاب قبل خیلی ناگهانی با تراویس ازدواج می کند و جزییات این ازدواج مخفی نگه داشته می شود، اما در این کتاب جزییات باز می شوند و به سفری پر احساس با شخصیت های داستان می رویم…
دانلود رمان خانم مددوکس… این داستان برشی کوتاه از زندگی قهرمانان رمان فاجعه زیبا و شرح اولین ولنتاین تراویس و اَبی به عنوان یک زن و شوهر است. این کتاب یک بخش از فاجعه متحرک (جلد دوم فاجعه زیبا) و یا حتی یک صحنهی حذفشده از فاجعه زیبا نیست؛ این یک چیز کاملا جدید است. این داستان کوتاه بعد از جلد دوم رمان، یعنی فاجعه متحرک (Walking Disaster) نوشته شده؛ اما با توجه به کوتاه بودن آن، نویسنده به عنوان شماره 1.5 رمانهای سری زیبا (Beautiful) منتشر کرده است.
دانلود رمان بلای دوست داشتنی… اَبی دختر خیلی خوبیه. فحش نمیده و محافظه کارانه لباس میپوشه. اون فکر میکنه اینجوری میتونه از گذشته ی تاریکش فرار کنه. گذشته ی که به خاطرش همراه بهترین دوستش امریکا ,به ایسترن امده تا یه شروع تازه داشته باشه . ابی فقط یه هدفداره: دوری کردن از دردسر. تراویس مددوکس, خود دردسره… پسر بد دانشگاه. یه پسر جذاب, باهوش, یه بوکسور خیلی خوب. تراویس اعتقادی به دوست دختر نداره و…
دانلود رمان به سبک من… عالیه اعتباری دختری معمولی از یک خانواده معمولی بود.. تا اینکه مدرسهش عوض میشه و زنجیرهی زندگیش با پاره شدن زنجیر یک دوچرخه، از نظم خارج میشه… دوچرخهای که برای علیرضا امجد بود! عشقِ عالیه چهارده ساله و علیرضای بیست ساله رو، بزرگسالی به نفرت تبدیل میکنه؛ وقتی که پای علیرضا رو سمت خطا و خیانت میکشونه و دل عالیه رو می رنجونه… حالا عالیه بیست و پنج سالشه، تمام گذشته و حتی…
دانلود رمان فرضیه عشق… وقتی یه رابطه دروغین بین دانشمندها تسلیم نیروی کشش قوی بینشون میشه، اون وقت نظریههای آماری و دقیق یه زن درباره عشق رو از سکه میاندازه. اولیو اسمیت به عنوان کسی که سال سوم پی اچ دی رو میگذرونه، برخلاف بهترین دوستش به روابط عاشقانهی پایدار باوری نداره و این چیزی بود که دقیقا اون رو توی یه موقعیت جدید قرار داد. متقاعد کردن آنه در این باره که اولیو با دیگران قرار میذاره و…
دانلود رمان آقای گارسیا… اون جذاب، بزرگتر و محتاطه. از همون لحظهی اولی که چشمامون با هم قفل شد میدونستم پر از مشکله. سرکارم باهاش ملاقات کردم، روز اولی بود که باریستا شده بودم. اون لبخند زد و من ذوب شدم… سپس قهوهای که درست کردم رو مزه کرد و بخاطر طعم بدش انداختش دور. دوباره روز بعد و روزهای بعد اومد. از قهوههام متنفر بود اما مدام برمیگشت. بازیشو میدونستم. به قهوهام میگفت مرگی توی فنجون. و من بهش می گفتم هدیهای از طرف خدا برای زنها….